طبیب اصفهانی – غزل شماره 87
قسمتم کاش به آن کوی کشد دیگر بار
که از آن مرحله من دل نگران بستم بار
به تو محتاج چنانم که فقیری به درم
به تو مشتاق چنانم که غریقی به کنار
بی تو بر سینه زنم هر چه درین ناحیه سنگ
بی تو بر دل شکنم هر چه درین باد به خار
همه در وصل و ندانم به که نالم از هجر
همه سرمست و ندانم به که گویم ز خمار
من و از عشق صبوری به چه تاب و چه توان
من و از کوی تو دوری به چه صبر و چه قرار
با گدایی تو از خواجگی ام باشد ننگ
با غلامی تو از خسروی ام باشد عار
بوی زلفین توام به بود از نافه ی چین
خاک نعلین توام به بود از مشگ تتار
صفت عشق ندانی تو که عاشق نشدی
حال بیمار ندانی چو نگشتی بیمار
گر چه تیغم بزند فرق من و مقدم دوست
گر چه زارم بکشد دست من و دامن یار
نبود دوست گر از دوست برآید به خروش
نبود یارگر از یار برآرد زنهار
به فروماندگی ام کیست کند مرحمتی
کاروان رفته و افتاده مرا در گل بار
به خدنگم زد و افگند و به فتراک نبست
شهسواری که در این بادیه می کرد شکار
رفته ای ای که به منزل، خبری باز بگیر
واپسی را که درین بادیه ماند از رفتار
از زلالی که به من می دهد امروز چه سود
که ز بس سوخت مرا تشنه لبی جان فگار
عجبی نیست ازین سینه ی سوزان طبیب
که پس از مرگ گیاهیش نروید ز مزار