طبیب اصفهانی – غزل شماره 33
چو خنجر ستم آن ترک لشگری برداشت
دلم ستمکشی و او ستمگری برداشت
منم که روز ازل از من آسمان و زمین
محبت پدری مهر مادری برداشت
خوشم به ضعف تن اما فغان که صیادم
ز صید من نظر از عیب لاغری برداشت
ز سنگ حادثه ایمن شود کسی که به تن
نهال هستی او ننگ بی بری برداشت
به حیرتم که ز آوارگی چه دید که خضر
گذاشت پیروی از دست و رهبری برداشت
به ملک حسن بت ماست خواجه ای که نظر
ز بندگان ز غرور توانگری برداشت
گهر فروش دل من طبیب گاه سخن
چه ناله ها که ز انصاف مشتری برداشت