طبیب اصفهانی – غزل شماره 23
از حال ما چه پرسی ای بی وفا که چون است
دارم دل خرابی از غصه ی تو خون است
از شغل می پرستی بازم مدار ناصح
چون عشق کامل افتاد همسایه ی جنون است
هرگز به دل ندارم کین از جفای دشمن
در وی درو نماند این کاسه سرنگون است
دارد طبیب عشقی پیداست از سرشگش
از پرده ی دل آید اشگی که لاله گون است