جانا در انتظار تو شد روزگار من

طبیب اصفهانی – غزل شماره 135

جانا در انتظار تو شد روزگار من

و آن انتظار هیچ نیاید به کار من

بهر تسلیم بود این بس که آورد

گاهی مرا به یاد، فراموشکار من

شاید مرا به یاد تو آرد درین چمن

مشت پری که مانده به جا یادگار من

فرخنده طایری ز ریاض محبتم

بر خویشتن ببال که کردی شکار من

از ساغر نشاط مده باده ام که نیست

جز خون دل طبیب می خوشگوار من

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها