شعر نخست :
شب سردي ست دلم دیده ی تر می خواهد
دل آشفته ی من از تو خبر می خواهد
قهوه و شعر و خيالِ تو و این باد خنک
باز لبخند بزن، قهوه شکر می خواهد
امشب آبستنم از تو غزلی شور انگيز
باخبر باش که این طفل پدر می خواهد
غارتم کرده ای و خنده کنان می گویی
صید عشق از دل یک سنگ هنر می خواهد
ترس در جام دلم ریخت، در این راه اگر
یادم آمد سفر عشق جگر می خواهد
شعر دوم :
لطفا کمی در چایی من سم بریزید
آرامش تلخ مرا بر هم بریزید
آبی نمیجوشد از این ظاهر فریبی
در کالبد هاتان کمی آدم بریزید
مرده پرستید و مگر بعد از نبودم
این آبروی مانده ام را هم بریزید
بی درد بودن درد احمق هاست لطفا
در استکان من لبالب غم بریزید
این قندها کام مرا شیرین نکردند
لطفا برایم چای پهلو سم بریزید
شعر سوم :
خبر نداری از دلم که ساده درد می کند
از این دلی که بی تو بی اراده درد می کند
مدام ذهن خسته ام تو را مرور می کند
سرم،سرم، خدا که فوق العاده درد می کند
به جاده می زنم ولی چقدر پای عاشقم
از اینکه بی تو می رود پیاده درد می کند
گله ندارم و غمِ تو را به دوش می کشم
فقط شنیده ام که دوشِ جاده درد می کند
تمام تار و پود من ، از اینکه بی خیال ، تو
دلت به من اهمیت نداده درد می کند
واژگان کلیدی:اشعار صفورا یال وردی،نمونه شعر صفورا یال وردی،شاعر صفورا یال وردی،شعرهای صفورا یال وردی،شعری از صفورا یال وردی،یک شعر از صفورا یال وردی،غزل غزلیات غزل های غزلی از صفورا یال وردی،صفورا يال وردي.