صائب تبریزی- غزل شماره 958
صیقل آیینۀ ما گوشۀ ابروی ماست
عینک ما چون حباب از کاسۀ زانوی ماست
گر چه در صحرای امکان پای خواب آلوده ایم
لامکان پر گرد وحشت از رم آهوی ماست
از شبیخون اجل منصور ما را باک نیست
دار مانند کمان حلقه بر بازوی ماست
از کمینگاه حوادث طبل وحشت خورده ایم
کار پیکان می کند هر کس که در پهلوی ماست
غنچه سان هر چند سر در جیب خود دزدیده ایم
عطسۀ بی اختیار صبحدم از بوی ماست
فکر رنگین از بهار خاطر ما لاله ای است
مصرع برجسته سروی از کنار جوی ماست
گر چه ما صائب زبان لاف را پیچیده ایم
گوش بر هر جا که اندازند گفت و گوی ماست