ز بس به می شدم آلوده چون سبوی شراب

صائب تبریزی- غزل شماره 906

 

ز بس به می شدم آلوده چون سبوی شراب

توان مقام مرا یافتن به بوی شراب

گل امید من آن روز رنگ می گیرد

که بشنوم ز لب لعل یار، بوی شراب

اگر چه گرد برآورده ام ز میکده ها

هنوز در دل من هست آرزوی شراب

ازان به است که صد تشنه را کند سیراب

اگر به خاک من آرد کسی سبوی شراب

برهنگی نکشد روز حشر، تردستی

که با لباس مرا افکند به جوی شراب!

شود ز ساقی گلچهره گلْسِتان خلیل

اگر چه آتش سوزنده است خوی شراب

خوشا کسی که درین باغ کرد چون نرگس

ز کاسۀ سر خود پا، به جستجوی شراب

غمین مباش که از بحر غم حریفان را

به دست بسته برون می برد سبوی شراب

چه لازم است به زاهد به زور می دادن؟

به خاک شوره مریزید آبروی شراب

شکسته رنگ نمی گردد از خمار کسی

که از شراب قناعت کند به بوی شراب

اگر سفینه برای نجات بحر غم است

بس است کشتی دریاکشان کدوی شراب

کسی ز دولت بیدار گل تواند چید

که چون حباب نظر وا کند به روی شراب

مدام همچو رگ ابر، گوهر افشان است

زبان خامۀ صائب ز گفتگوی شراب

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها