پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب

صائب تبریزی- غزل شماره 886

 

پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب

توسن سرکش خطر دارد ز صحرای غریب

بی بصیرت از سفر کردن نگردد دیده ور

کوری اعمی مثنّی گردد از جای غریب

مردم بالغ نظر چشم از جهان پوشیده اند

می برد اطفال را از جا تماشای غریب

دل که باغ دلگشای روح بود از سادگی

وحشت آبادی شد از نقش تمنّای غریب

از غبار خط فزون شد شوخی آن چشم مست

وحشت آهو شود افزون ز صحرای غریب

از غبار آیینۀ دل را کند روشنگری

هر که گرد غربت افشاند ز سیمای غریب

عاشقان را بر حریر عافیت آرام نیست

خاکساران راست خار پیرهن جای غریب

رشتۀ عمرش نبیند کوتهی از پیچ و تاب

هر که چون سوزن برآرد خاری از پای غریب

ملک تن را نیست در مهمانسرای روزگار

لشکر بیگانه ای غیر از خورشهای غریب

می شود زیر و زبر از لشکر بیگانه ملک

دست کوته دار صائب از خورشهای غریب

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها