بسته است چشم روشن از سیر، بالِ ما را

صائب تبریزی- غزل شماره 832

بسته است چشم روشن از سیر، بالِ ما را

چون شمع ریشه باشد در سر نهالِ ما را

گرد یتیمی ما چون گوهرست ذاتی

نتوان فشاند از دل گرد ملال ما را

ما را ز زیر پر هست راهی به آن گلستان

هر چند سخت بندد صیّاد بال ما را

آن کس که داد ما را ز آغاز آنچه بایست

هم می کند در آخر فکر مآل ما را

چون سایلان مبرم از تیغ رو نتابیم

چین جبین نبندد راه سؤال ما را

تا می توان گرفتن ای دلبران به گردن

در دست و پا مریزید خون حلال ما را

ما چون گهر حصاری در روی سخت خویشیم

از خشکسال غم نیست آب زلال ما را

چون مشک سوده سازد ناسور زخمها را

گردی که خیزد از ره مشکین غزال ما را

از قیل و قال هر کس حالش بود هویدا

نتوان نهفته کردن از خلق حال ما را

دایم به آبروییم از فیض خاکساری

از دست هم ربایند رندان سفال ما را

در ناتمامی امروز از ما تمامتر نیست

هر ناقصی چه داند صائب کمال ما را؟

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها