صائب تبریزی- غزل شماره 660
ز نوبهار شود چون شکفته لالۀ ما؟
که خون مرده کند باده را پیالۀ ما
اگر چه بلبل ما هیچ فصل نیست خموش
یکی هزار شود در بهار نالۀ ما
کجا به دیدۀ ما هر ستاره می آید؟
به روی ماه گشوده است چشم هالۀ ما
ز چشم شور همان در شکنجه ایم مدام
اگر چه شد چو هما استخوان نوالۀ ما
به لوح ساده ز ما همچو صبح قانع شو
که حرف، نقطۀ سهوست در رسالۀ ما
کنیم چشم به تسخیر او چگونه سیاه؟
که رم ز سایۀ خود می کند غزالۀ ما
به ما سپهر سیه دل چه می تواند کرد؟
به روی داغ گشوده است چشم لالۀ ما
نباشد از دل خود چون کباب ما صائب؟
که غیر شیشه کسی نیست هم پیالۀ ما