گل است بادۀ گلرنگ باده خواران را

صائب تبریزی- غزل شماره 639

 

گل است بادۀ گلرنگ باده خواران را

مدام فصل بهارست میگساران را

ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز

گران مگرد به خاطر بزرگواران را

رخ شکفته، هوای گرفته می خواهد

به خوشدلی گذران روز ابر و باران را

ز گریه ابر سیه می شود سفید آخر

بس است اشک ندامت سیاهکاران را

کنند بی نمکان با شراب کارِ نمک

مده به مجلس می راه، هوشیاران را

ز بحر رحمت حق، مشربی طمع دارم

که خوشگوار توان کرد ناگواران را

مرا چو صبح ز روز جزا مترسانید

همیشه روز حساب است دم شماران را

به آن غبار خط سبز، چشم بد مرساد!

که داد مرتبۀ سرمه خاکساران را

قدم شمرده نهد عقل در قلمرو عشق

ز سنگلاخ خطرهاست شیشه باران را

مسیح را به فلک همّت بلند رساند

مده ز دست رکاب فلک سواران را

چه حاجت است به سنگین دلان بدآموزی؟

فسان ز خویش بوَد تیغ کوهساران را

کمال کوهکن از بیستون یکی صد شد

محک تمام کند سنگِ خوش عیاران را

فریب گریۀ زاهد مخور ز ساده دلی

که دام در دل دانه است سبحه داران را

یکی هزار شد امّید من ازان خطِ سبز

که وقت شام بوَد عید، روزه داران را

به سود خلق شود همّت کریمان صرف

که باخت به بوَد از برد، خوش قماران را

ازان گروه طلب چون شکر حلاوت عیش

که در رکاب دویدند نی سواران را

در آن ریاض که صائب به نغمه گرم شود

خزان نیفکند از جوش نوبهاران را

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها