صائب تبریزی- غزل شماره 4355
از تلخی می ساغر ما باک ندارد
این حوصله را هیچ کف خاک ندارد
گردن مکش از تیغ که این خانۀ تاریک
راهی به جز از روزن فتراک ندارد
تلخی بنه از سر که ندارد خطر از تیغ
آن قبۀ خشخاش که تریاک ندارد
در قلزم هستی نشود مخزن گوهر
هر کس دهن خود چو صدف پاک ندارد
از دل گره غم نگشاید می گلرنگ
از گریه گشایش گره تاک ندارد
دایم ز دل خویش بود رزق حریصان
قارون به کف از گنج به جز خاک ندارد
هم محمل لیلی نشود نالۀ زارش
هر کس چو جرس سینۀ صد چاک ندارد
در کام نهنگ ودهن شیر گریزد
صائب سر این مردم بیباک ندارد