صائب تبریزی- غزل شماره 4344
از تفرقه پروا دل آزاد ندارد
از سنگ خطر بیضۀ فولاد ندارد
عام است به ذرات جهان نسبت خورشید
یک نقطۀ بیجا خط استاد ندارد
در خامۀ قدرت دو زبانی نتوان یافت
تغییرِ قلم نسخۀ ایجاد ندارد
در چشم غلط بین تو دیوست، وگرنه
در شیشه فلک غیر پریزاد ندارد
در خانۀ در بسته حضورست فزونتر
رشک است بر آن کس که دل شاد ندارد
در کعبۀ مقصد رسد آن کس که درین راه
غیر از دل صد پارۀ خود، زاد ندارد
آهونگهانند ز تسخیر مسلم
صید حرم اندیشه ز صیاد ندارد
چند از رگ گردن همه دعوی شوی ای نی؟
یک مصرع پوچ اینهمه فریاد ندارد!
از تنگی دل آه نفس گیر نگردد
از شیشه خطر بال پریزاد ندارد
پیوسته دود کاسه به کف از پی خورشید
آن کس که چو مه حسنِ خداداد ندارد
پروای تماشا نبود گوشه نشین را
عنقا خبر از حسن پریزاد ندارد
صائب دل زنده است ز آفات مسلم
این گوهر شب تاب غم باد ندارد