صائب تبریزی- غزل شماره 4172
عاشق کجا به کعبه و دیر التجا کند؟
حاشا که خضر پیروی نقش پا کند
کی ناز خشک می کشد از موجۀ سراب؟
لب تشنه ای که ناز به آب بقا کند
زنجیرِ بندخانۀ تقدیر محکم است
چون مور از میان کمرِ حرص وا کند؟
بی جذبه مشکل است برون آمدن ز خویش
این کاه را ز دانه جدا کهربا کند
تخمی که سوخت ناز بهاران نمی کشد
بخل فلک چه با دل بی مدعا کند؟
ناف غزال کاسۀ دریوزه می شود
چون زلف مشکبار ترا شانه وا کند
این خط سبز کز لب لعل تو سرزده است
عالم سیه به دیدۀ آب بقا کند
طوطی ز وصل آینه شیرین کلام شد
گر برخورد به آینه رویی چها کند
بسته است صف ز سرو و صنوبر حریم باغ
تا اقتدا به قامت آن دلربا کند
پوشیده چشم می گذرد از عزیز مصر
آیینه ای که چشم به روی تو وا کند
با آه عاشقان چه بود خردۀ نجوم؟
مشکل به خرج باد زر گل وفا کند
خالی نگردد از گل بی خار دامنش
خاری اگر وطن به مقام رضا کند
افتاده است تا ره صائب به خانقاه
وقت است خاک میکده را توتیا کند