صائب تبریزی- غزل شماره 4142
آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند
بالین و بستر از گل بی خار کرده اند
از سایه اش سپهر زمین گیر می شود
کوهِ غمی که بر دل من بار کرده اند
جمعی که چون حباب هوای جوی گشته اند
خود را به هیچ و پوچ گرفتار کرده اند
دامن فشان چو موج ز کوثر گذر کند
آن دیده را که تشنۀ دیدار کرده اند
با خواب امن، صلح فقیران دوربین
از دار و گیر دولت بیدار کرده اند
یکسان به خوب و زشت جهان می کند نظر
آن راکه همچو آینه هموار کرده اند
بسیار غافلان خود آرا بسان شمع
سر در سر علاقۀ زر تار کرده اند
چون گل فریب خندۀ شادی نمی خورند
آنان که دل ز گریه سبکبار کرده اند
مگشا به خنده لب که نهال ترا چو شمع
سبز از برای گریۀ بسیار کرده اند
جمعی که بسته اند نظر صائب از جهان
از خارزار روی به گلزار کرده اند