کو سرو قامتی که دل من ز جا برد؟

صائب تبریزی- غزل شماره 4040

کو سرو قامتی که دل من ز جا برد؟

زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد

عجز و فتادگی است سرانجام سرکشی

چون شعله شد ضعیف به خس التجا برد

خورشید اگر به سایۀ خود می برد پناه

آزاده هم به بال هما التجا برد

بخت سیاه هم ز هنرور شود جدا

گر تیرگی ز خویشتن آب بقا برد

نوبت به کس نمی دهد این چرخ سنگدل

سرگشته آن که بار به این آسیا برد

در رهگذار باد فروزد چراغ خویش

آن ساده دل که فیض ز کسب هوا برد

رفتم ز بزم وصل تو صدبار ناامید

یک ره ز روی طنز نگفتی خدا برد!

از مال، حرص طول امل کم نمی شود

کی پیچ و تاب گنج گهر ز اژدها برد؟

گر احتیاج اره گذارد به تارکش

غیرت کجا به همچو خودی التجا برد؟

چین از جبین ما نبرد عیش روزگار

آتش مگر شکستگی از بوریا برد

زین درد جان ستان که مسیحاست عاجزش

صائب مگر به شاه نجف التجا برد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها