چنان که گل به سر شاخسار می‌آید

صائب تبریزی- غزل شماره 3999

چنان که گل به سر شاخسار می‌آید

به پای خود، سر عاشق به دار می‌آید

مرا توقع احسان ز کارفرما نیست

که مزد کار من از ذوق کار می‌آید

غرض تهیۀ آغوش خاکساری‌هاست

ز بحر موجه اگر بر کنار می‌آید

به کار هر که درین نشأه سایه اندازی

در آفتاب قیامت به کار می‌آید

به آتش جگر آفتاب آب زدن

ازان عقیقِ لبِ آبدار می‌آید

کنون که سوخته‌ای در جهان امکان نیست

ز سنگ بیهده بیرون شرار می‌آید

حقوق خدمت ما گرچه بی‌شمار بود

نظر به لطف تو کی در شمار می‌آید؟

جز این که از ته دل در دعا برآرم دست

دگر ز دست و دل من چه کار می‌آید؟

به آفتاب جهانتاب می‌رسد صائب

چو صبح هرکه به دنیا دوبار می‌آید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها