صائب تبریزی- غزل شماره 3780
نظر بر آن رخ چون آفتاب نتوان کرد
به یک نگاه دل خویش آب نتوان کرد
کمال حسن ترا نقص اگر بود این است
که شیوه های ترا انتخاب نتوان کرد
ازان ز روز حساب ایمنی که می دانی
که بیحسابِ تو ظالم، حساب نتوان کرد
ظهور معنی نازک بود ز پردۀ لفظ
نظارۀ رخ او بی نقاب نتوان کرد
نکرده آب دل خویش را چو شبنم گل
تهیۀ سفر آفتاب نتوان کرد
علاج غفلت خود کن که پای خواب آلود
سفر چو تنگ شود، در رکاب نتوان کرد
کجا به سینه دل عاشقان قرار کند؟
به روی بستر بیگانه خواب نتوان کرد
به روزگار کهنسالی این فراموشی
عطیه ای است که یاد شباب نتوان کرد
فریب عشق به آه دروغ نتوان داد
شکار خضر به دامِ سراب نتوان کرد
درین محیط که طوفان نوح ابجد اوست
به هر نسیم چو موج اضطراب نتوان کرد
به یک نظر که ترا داده اند حیران باش
که سیر بحر به چشم حباب نتوان کرد
به فکر خلق چه نسبت خیال صائب را؟
چرا تمیز خطا از صواب نتوان کرد؟