صائب تبریزی- غزل شماره 3771
حساب زخم دل ما که می تواند کرد؟
شمار موجۀ دریا که می تواند کرد؟
ستاره های فلک را شمردن آسان است
حساب داغ دل ما که می تواند کرد؟
اگر نه سبحۀ ریگ روان به دست افتد
شمار آبلۀ پا که می تواند کرد؟
خمار من لب میگون یار می شکند
مرا شکفته به صهبا که می تواند کرد؟
توان به دیدۀ خورشید رفت چون شبنم
نظر بر آن رخ زیبا که می تواند کرد؟
نگاه حوصله سوزست و خنده هوش ربا
ترا دلیر تماشا که می تواند کرد؟
مگر ز چشم غزالان سواد برداریم
نظر به نرگس لیلی که می تواند کرد؟
عنان سیر تو چون می به دست خودرایی است
ترا به وعده تقاضا که می تواند کرد؟
اگر به شیشه کند خون من سپهر کبود
میانجی می و مینا که می تواند کرد؟
مگر کرشمۀ توفیق خضرِ راه شود
وگرنه توبه ز صهبا که می تواند کرد؟
توان به آتشِ خورشید آب زد صائب
علاج آتشِ سودا که می تواند کرد؟
گذاشتیم چمن را به بلبلان صائب
به این گروه مدارا که می تواند کرد؟