صائب تبریزی- غزل شماره 3586
چه بهشتی است که دستم کمر یار شود
مغربِ بوسه ام آن مشرقِ گفتار شود
برندارم لب خود آنقدر از لعلِ لبش
که دل خسته ام از درد سبکبار شود
گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان
که پر سوخته ام شعلۀ دیدار شود
گر من از تلخی این درد بمیرم حیف است
که شکر خندۀ او شربت بیمار شود
از جگر خوردنِ ما عشق جگردار شده است
که شرر شعلۀ سرکش ز خس و خار شود
خط اگر گرد رخت رنگ قیامت ریزد
چشم مست تو محال است که هشیار شود
پای بیرون منه از گوشۀ عزلت صائب
تا گلستان جهان یک گل بی خار شود