صائب تبریزی- غزل شماره 343
نمی باشد ز بی برگی چراغی خانۀ ما را
ز چشم جغد باشد روشنی ویرانۀ ما را
گرانی می کند بر گوشه گیران پرتو منّت
نگه دارد خدا از چشم روزن خانۀ ما را!
در و دیوار نتواند عنان سیل پیچیدن
که منع از کوچه گردی می کند دیوانۀ ما را؟
ز برق تیشۀ ما سنگ خارا آب می گردد
که حد دارد گذارد لب به لب پیمانۀ ما را؟
سپند شوخ ما بار دل مجمر نمی گردد
به خرمن می رساند بیقراری دانۀ ما را
پر پروانه سازد پردۀ خواب فراغت را
مده در گوش خود راه آتشین افسانۀ ما را
به چوب گل دهد تهدید ما ناصح، ازین غافل
که گردد خامۀ مشق جنون دیوانۀ ما را
نفس دزدیده، پا در خلوت وحشی خیالان نه
که هست از چشم آهو حلقۀ در خانۀ ما را
اگر درد سخن می داشت صائب صید بند ما
ز گوهر چون صدف می کرد آب و دانۀ ما را