صائب تبریزی- غزل شماره 342
خدایا درپذیر این نعرۀ مستانۀ ما را
مکن نومید از حسن قبول افسانۀ ما را
در آن صحرا که چون برگ خزان انجم فرو ریزد
به آب روی رحمت سبز گردان دانۀ ما را
زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانۀ ما را
تو کز خون شیر و نوش از نیش و گل از خار می سازی
به چشم خلق شیرین ساز تلخ افسانۀ ما را
اگر چه بحر رحمت بی نیازست از حباب ما
به باد آستین مشکن دل پیمانۀ ما را
در آن شورش که نُه گردون کف خاکستری گردد
ز برق بی نیازی حفظ کن کاشانۀ ما را
ز بیم گفتگوی حشر فارغ دار دل صائب
شفاعت می کند عشقش دل دیوانۀ ما را