صائب تبریزی- غزل شماره 3137
بده ساقی می گلگون که ایام بهار آمد
عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد
مگر آن سرو سیم اندام عزم گلستان دارد؟
که گل از شاخ بیرون با طبقهای نثار آمد
نظر بر روزن خورشید دارد آب و رنگ گل
مگر از پرده بیرون چهرۀ آن گلعذار آمد؟
اگر شاخ گل از گلزار شد دامن کشان بیرون
بحمدالله که سرو قامت او پایدار آمد
مگر رشک جمالت داد مالش لاله رویان را؟
که بوی خون به مغزم از نسیم لاله زار آمد
حصاری نیست غیر از جام، طوفان حوادث را
به کشتی می توان سالم ز دریا بر کنار آمد
برون کن خارخارِ خار بیرون کردن از خاطر
که با دست نگارین گل برون از شاخسار آمد
رم وحشی غزالان شد نگاه چشم قربانی
شکار انداز من هر جا به انداز شکار آمد
مروت نیست دست خواهش ما بر قفا بستن
پس از عمری که نخل آرزومندی به بار آمد
ز زخم خار چندین دوزخ سوزان فرو خوردم
که گلزار بهشت از در مرا بی انتظار آمد
بشارت باد مخموران این گلزار را صائب
که جام لاله لبریز از شراب بی خمار آمد