مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد

صائب تبریزی- غزل شماره 2967

مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد

سزای کشتن است آن سگ که پای آشنا گیرد

مترس از نفس سرکش، پنجۀ تسخیر بیرون کن

که چون گیری گلوی اژدها شکل عصا گیرد

کسی کز خلق خواهد حاجت خود، مردنش اولی

غریق بحر به، آن کس که دستش ناخدا گیرد

نگردد با گرفتن بی نیازی جمع در یک جا

سزای آتش است آن تن که نقش بوریا گیرد

شود گرد خجالت، بر جبین خضر بنشیند

غباری از سر خاک سکندر چون هوا گیرد

کمانی کرده زه بیطاقتی در پیکر خشکم

که چون تیر هوایی استخوان من هوا گیرد

نهال میوه دارم، حق گزاری بار می آرم

بلند اقبال آن دستی که بازوی مرا گیرد

چراغ دولت پروانه روزی می شود روشن

که از خاکسترش آیینه رخساری جلا گیرد

نه در خار از جفا رنگی، نه در گل از وفا بویی

خوشا چشمی کز این گلزار چون شبنم هوا گیرد

حریف گوشۀ ابرویِ منت نیستم صائب

من و آیینۀ طبعی که بی صیقل جلا گیرد

 

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها