صائب تبریزی- غزل شماره 2850
گرانی میکند بر تن چو سر بیجوش میگردد
سبو چون خالی از می گشت بار دوش میگردد
ز نور عاریت بگذر که شمع ماه تابان را
اگر صد بار روشن میکنی خاموش میگردد
در آن محفل گل از کیفیّت می میتوان چیدن
که ساقی پیشتر از دیگران مدهوش میگردد
خطر بسیار دارد در کمین همواری دشمن
ز سگ غافل مشو زنهار چون خاموش میگردد
در آن گلشن که می در جام ریزد مست ناز من
فغان بلبلان گلبانگ نوشانوش میگردد
ندارد خاکساری با بزرگی جنگ در مشرب
که در کوی مغان گردون سبو بر دوش میگردد
ز خجلت طوق قمری دام زیر خاک خواهد شد
اگر سرو چمن با قامتش همدوش میگردد
نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمیآید
چو آتش تند افتد، آب صرف جوش میگردد
قناعت کن، کز این گلشن به بویی هرکه قانع شد
چو زنبور عسل کاشانهاش پر نوش میگردد
از ان ماه از تمامی میگذارد روی در نقصان
که دایم خرمن او صرف یک آغوش میگردد
مرا باغ و بهاری نیست غیر از بوی درویشی
دل بیمار من از کاهگل بیهوش میگردد
مشو با پردلی ایمن ز خصم ناتوان صائب
که از اندک نسیمی بحر جوشنپوش میگردد