صائب تبریزی- غزل شماره 2764
چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید
این که گردن می کشی پیمانه می باید کشید
کم نه ای از لاله، صاف و دُرد این میخانه را
با لب خندان به یک پیمانه می باید کشید
می شود سنگین ز بار خلق میزان حساب
سختی از اطفال چون دیوانه می باید کشید
نیل چشم زخم می باید وصال گنج را
ناز جغد ای گوشۀ ویرانه می باید کشید
پیش ازان کز سیل گردد دست و پای سعی خشک
رخت خود بیرون ازین ویرانه می باید کشید
حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی
تا نفس چون مور داری دانه می باید کشید
خلوت فانوس جای شمع عالمسوز نیست
این الف بر سینۀ پروانه می باید کشید
تا چون ابرو مطلع برجسته ای انشا کنی
عمرها زلف سخن را شانه می باید کشید
می کند با آن قد موزون نظربازی به شمع
سرمه ای در دیدۀ پروانه می باید کشید
دل ز قرب زلف نزدیک است خود را گم کند
اندکی زنجیر این دیوانه می باید کشید
عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت
ناز مهمان را ز صاحبخانه می باید کشید
نیست آسایش درین عالم که بهر خواب تلخ
منّت شیرینی افسانه می باید کشید
از خط مشکین غرور آن سمنبر کم نشد
ناز گل از سبزۀ بیگانه می باید کشید
در بهارستان یکتایی بلند و پست نیست
ناز خار و گل به یک دندانه می باید کشید
مدّتی بار دل مردم شدی صائب بس است
پا به دامن بعد ازین مردانه می باید کشید