صائب تبریزی- غزل شماره 2685
خانه ای کز نور حسن او مصفّا می شود
حلقۀ بیرون در محو تماشا می شود
هر طلسمی را به نام باددستی بسته اند
چشم یعقوب از نسیم پیرهن وا می شود
شرط قطع وادی هستی مجرّد گشتن است
زور می آرد به ره رهرو چو تنها می شود
می زند غیرت نمک بر دیدۀ خونبار من
در سر هر کس که شور عشق پیدا می شود
چون نگرداند رخ از تیغ شهادت مرده دل؟
زشت با آیینه چون شد چَهره، رسوا می شود
خودنمایی کار ما را در گره انداخته است
قطره چون برداشت دست از خویش دریا می شود
صد تماشا هست در پوشیدن چشم از جهان
وای بر چشمی که غافل زین تماشا می شود
می زند خود را به ساحل، بازمی گردد به بحر
از محیط عشق هر موجی که پیدا می شود
می فتد در رشتۀ جان صد گره از پیچ و تاب
صائب از زلف سخن تا یک گره وا می شود