دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود

صائب تبریزی- غزل شماره 2650

دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود

تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود

گردبادش جلوۀ فوّارۀ خون می کند

در بیابانی که این دیوانه در خون می رود

می شود اسباب راحت مایۀ آزار من

خوابم از رنگینی افسانه در خون می رود

طالع خوش قسمتی دارم که در بزم بهشت

گر به کوثر می زنم پیمانه در خون می رود

می کند دیوانه در سنگ ملامت سیر گل

در بر و آغوش گل، فرزانه در خون می رود

می شود شیرین به امّید گهر دریای تلخ

جان به ذوق صحبت جانانه در خون می رود

بس که زلف اوست از دلهای خونین مایه دار

باد در خون می نشیند، شانه در خون می رود

از رعونت می شود خون هواجویان هدر

شاخ گل از جلوۀ مستانه در خون می رود

همچو داغ لاله ما در خون حصاری گشته ایم

هر که می آید به این ویرانه در خون می رود

می کند از سایۀ آن جامه گلگون احتراز

گرچه از جرأت دل دیوانه در خون می رود

تازه می گردد چو داغ لاله صائب داغ من

هر که را بینم جگردارانه در خون می رود

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها