صائب تبریزی- غزل شماره 2648
در چمن چون حرف آن بالای موزون میرود
سرو چون دزدان ز راه آب بیرون میرود
دیدۀ اهل بصیرت کاروانگاه بلاست
هرکه زخمی میخورد، از چشم ما خون میرود
عشقِ بالا دست از معشوق دامن میکشد
ناقۀ لیلی عبث دنبال مجنون میرود
دانهای در صیدگاه عشق بیرخصت مچین
کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون میرود
آهوانش در سواد چشم خود جا میدهند
هرکه صائب از سواد شهر بیرون میرود