صورت شیرین اگر از لوح خارا می‌رود

صائب تبریزی- غزل شماره 2641

 

صورت شیرین اگر از لوح خارا می‌رود

از دل سنگین ما نقش تمنّا می‌رود

می‌دود مجنون به زور عشق بر گرد جهان

آب دارد قوّت از سرچشمه هرجا می‌رود

برنمی‌آید غرور حسن با تمکین عشق

یوسف از کنعان به سودای زلیخا می‌رود

عمر چون سیل و عدم دریا و ما خار و خسیم

در رکاب سیل، خار و خس به دریا می‌رود

مرگ را آلودگی کرده است بر ما ناگوار

نقرۀ بی‌غش در آتش بی‌محابا می‌رود

از خیال بازگشت گلسِتان آسوده است

شبنمی کز جلوۀ خورشید از جا می‌رود

نیست صحبت را اثر در طینت آهن‌دلان

تیزی سوزن کی از قرب مسیحا می‌رود؟

در طریق عشق خار از پا کشیدن مشکل است

ریشه در دل می‌کند خاری که در پا می‌رود

در قیامت هم نمی‌یابد حریم سینه را

از خرام او دل هرکس که از جا می‌رود

شرم مجنون شوخی از چشم غزالان برده است

بی‌نگهبان محمل لیلی به صحرا می‌رود

می‌رود داغ کلف صائب اگر از روی ماه

فکر خال و خطّ او هم از دل ما می‌رود

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها