صائب تبریزی- غزل شماره 2467
از دیار مردمی دیّار در عالم نماند
آشنارویی بجز دیوار در عالم نماند
تیشۀ فولاد انگشت ندامت می گزد
حیف یک فرهاد شیرین کار در عالم نماند
هر کجا خاری است در پیراهن من می خلد
گرچه از چشم تر من خار در عالم نماند
از بنای استوار شرع با آن محکمی
غیر برفین گنبد دستار در عالم نماند
گوشۀ چشمی نماند از مردمی در روزگار
سرمه واری نرمی گفتار در عالم نماند
طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد
کز چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند