قرص خورشیدست اوّل لقمۀ مهمان صبح

صائب تبریزی- غزل شماره 2280

 

قرص خورشیدست اوّل لقمۀ مهمان صبح

چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح؟

می توان اسباب مجلس را قیاس از شمع کرد

آفتاب گرمرو شمعی است از ایوان صبح

صیقل روح است فیض صحبت اشراقیان

سینۀ خود را مصفّا ساز از یونان صبح

می شود در شش جهت حکمش روان چون آفتاب

هر که را بر سر گذارد تاج زر سلطان صبح

خضر ازین سرچشمه عمر جاودانی یافته است

ساغری بستان ز دست چشمۀ حیوان صبح

می شود سرپنجۀ خورشید تابان پنجه اش

هر که آویزد ز روی صدق در دامان صبح

مدّ احسانی که نامش بر زبانها مانده است

می کشد کلک قضا هر روز در دیوان صبح

عقده های مشکل خود را یکایک عرض کن

تا نگردیده است خونین از شفق دندان صبح

دیدۀ بیدار خود را حلقۀ فتراک کن

تا مگر صیدی توانی برد از میدان صبح

قوّت بازوی توفیقی ز حق دریوزه کن

خوش برآر این گوی زر را از خم چوگان صبح

در لحد با خود مبر زنهار این مار سیاه

نامۀ خود را بشو در بحر بی پایان صبح

صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است

سرمکش تا می توانی از خط فرمان صبح

هیچ کافر را الهی کودک بدخو مباد!

خون شد از بدخویی من شیر در پستان صبح

زحمت روزی نباشد بر دل روشندلان

پخته می آید برون از خوان قسمت نان صبح

چون شدی محروم صائب از گل شب بوی فیض

برگ عیشی در گریبان ریز از بستان صبح

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها