صائب تبریزی- غزل شماره 2174
در هر جگری شوری ازین گرم نفس هست
چون صبح، مرا حقّ نفس بر همه کس هست
اندیشۀ آزاد شدن فال غریبی است
آن را که خیابان گل از چاک قفس هست
گلبانگ نشاط از دل مجنون نشود کم
چندان که درین بادیه آواز جرس هست
گر نیست مرا در حرم تنگِ شکر، بار
سامانِ به سر دست زدن همچو مگس هست
صائب نشود پخته به خورشید قیامت
در میوۀ هر دل که رگ خام هوس هست