بر هر که نظر می فکنم مست و خراب است

صائب تبریزی- غزل شماره 2117

 

بر هر که نظر می فکنم مست و خراب است

بیداری این طایفه خمیازۀ خواب است

بی اشک ندامت نبود عشرت این باغ

از خندۀ گل آنچه بجا مانده گلاب است

چون اخگر سوزان، دل ما سوختگان را

گر قطرۀ آبی است همین اشک کباب است

دیوان مکافات به ظالم نکند رحم

خط حسن ستمکار ترا پای حساب است

چون ماه نو از دیدن ما چشم مپوشید

کز قامت خم هستی ما پا به رکاب است

هر خیره نگاهی نتواند ز تو گل چید

آتش ز تماشای تو یک چشم پر آب است

با جنگ، بدآموز مرا خوی تو کرده است

مقصود من از نامه نه امّید جواب است

دیوار خرابی که عمارت نپذیرد

مستی است که در پای خم باده خراب است

کیفیّت مَی می برم از چهرۀ محجوب

رخسار عرقناک، مرا عالم آب است

در مشت گلی نیست که صد نکته نهان نیست

در دیدۀ صاحب نظران خشت کتاب است

هر کس که خموش است درین میکده صائب

چون کوزۀ لب بسته پر از بادۀ ناب است

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها