صائب تبریزی- غزل شماره 2061
در نامجو شرافت ذاتی تمام نیست
یاقوت چون عقیق مقیّد به نام نیست
از عشق می توان به حیات ابد رسید
بی جوش عشق شیرۀ جان را قوام نیست
عشّاق را درستی دل در شکستگی است
این ماه تا هلال نگردد تمام نیست
تیغش چو برق از دل مجروح ما گذشت
هر دولتی که تیز بود مستدام نیست
گاهی ز وصل دختر رز چشمی آب ده
کاین شوخ دیده قابل عقد دوام نیست
از انتقال حق دل خود جمع کرده است
با خصم هر که در صدد انتقام نیست
جنگِ گریز می کند از کاه کهربا
از بس که در زمانۀ ما التیام نیست
طوطی به یک دو حرف مکرّر عزیز شد
تکرار حرف، عیب ز شیرین کلام نیست
کمتر ز برق بود خودآرایی بهار
هر دولتی که تیز بود مستدام نیست
بیت الحرام دیگر و میخانه دیگرست
در کوی عشق بحث حلال و حرام نیست
فکر کنار و بوس ندارند عاشقان
در سینه های گرم تمنّای خام نیست
چون ره کنیم در دل مشکل پسند تو؟
ما را که در حریم تو راه سلام نیست
از چشم شورِ خلق، شکر تلخ می شود
با لطف خاص، چاشنی لطف عام نیست
تاج زرست آتش جانسوز، شمع را
بی عشق، آفرینش آدم تمام نیست
زنهار حرف راست ز دیوانگان مجوی
در کشوری که سنگ ملامت تمام نیست
صائب چرا کنیم شکایت ز لاغری؟
کم نعمتی است در پی ما چشم دام نیست؟