صائب تبریزی- غزل شماره 1909
ای دل تصوّر کمر یار نازک است
باریک شو که رشتۀ این کار نازک است
دل شاخ شاخ گشت درین کار شانه را
پرداز زلف و کاکل دلدار نازک است
تا ماجرای شانه و زلفش کجا رسد
مضراب بی ملاحظه و تار نازک است
حرف میان او به میان اوفتاده است
ای دل به هوش باش که اسرار نازک است
بلبل به آشیانه طرازی فتاده است
غافل که آن نهال چه مقدار نازک است
چندین هزار شیشۀ دل را به سنگ زد
افسانه ای است این که دل یار نازک است
سربسته چون حباب نفس می کشد محیط
از بس مزاج آن دُر شهوار نازک است
چون قمریان به گردن شیران نهاد طوق
با آن که دام زلف تو بسیار نازک است
در هر نظر به رنگ دگر جلوه می کند
از بس که رنگ آن گل رخسار نازک است
صائب چرا به لب ننهد مهر خامشی؟
سنگین دلند مردم و گفتار نازک است