صائب تبریزی- غزل شماره 1254
لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست
سنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیست
دانۀ خود را به آب رو چو گوهر تازه دار
کز مروّت نم به چشم ابر احسان نیست نیست
مزرع امّید را در عهد این بی حاصلان
جز تریهای فلک امّید باران نیست نیست
پا به دامن کش که در درگاه این بی حاصلان
مدّ احسانی بغیر از چوب دربان نیست نیست
از گذشت دامن شب بیکسان عشق را
دستگیری غیر صبح پاکدامان نیست نیست
این جواب آن که فرموده است عبدالله عشق
جان من معشوق بودن سهل و آسان نیست نیست