صائب تبریزی- غزل شماره 1229
باده خون مرده را ریحان کند در زیر پوست
استخوان را پنجۀ مرجان کند در زیر پوست
هست اگر امّید وصلی دل نمی ماند غمین
شوق شکّر پسته را خندان کند در زیر پوست
هر که از تعجیل ایّام بهاران آگه است
همچو گل برگ سفر سامان کند در زیر پوست
نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون
سخت چون شد جلوۀ پیکان کند در زیر پوست
لذّتی دارد کباب دل که ذوق خوردنش
استخوان را یک قلم دندان کند در زیر پوست
گرم گردد راهرو چون نبض راه آید به دست
نیشتر خون را سبک جولان کند در زیر پوست
نیست عاشق را غم روزی که عشق چربدست
خون دل را نعمت الوان کند در زیر پوست
خودنمایی لازم نوکیسگان افتاده است
خردۀ زر غنچه را خندان کند در زیر پوست
خرقۀ پشمین نگردد پردۀ صاحبدلان
خون چو مشک ناب شد طوفان کند در زیر پوست
می نماید برق از ابر بهاران خویش را
عشق را عاشق چسان پنهان کند در زیر پوست
با خیال از عارض او صلح کن کاین آفتاب
دیدۀ پوشیده را گریان کند در زیر پوست
حسن را مشّاطه ای صائب به غیر از عشق نیست
شور بلبل غنچه را خندان کند در زیر پوست