صائب تبریزی- غزل شماره 1194
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدۀ شب زنده دار من یکی است
سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است
خندۀ کبک و صدای تیشه های دلخراش
در دل آسودۀ کوه وقار من یکی است
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است
قلب من گردیده از اکسیر خرسندی طلا
چهرۀ زرّین و قصر زرنگار من یکی است
بی تأمّل بر نمی دارم قدم از جای خویش
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است
گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است
ساده لوحی فارغ از ردّ و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه وار من یکی است
جوش گل غافل نمی سازد مرا زان گلعذار
گر شود عالم نگارستان، نگار من یکی است
نیست هر لخت از دل صد پاره ام جایی گرو
سکّۀ سیم و زر کامل عیار من یکی است
می برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداریّ و مستیّ و خمار من یکی است
من که چون گوهر ز آب خویش دریایی شدم
ساحل خشک و محیط بیکنار من یکی است
می رباید کوه را چون کاه صائب سیل عشق
ورنه کوه قاف و صبر پایدار من یکی است