خطّ عنبربار گردی از بهار حسن اوست

صائب تبریزی- غزل شماره 1094

خطّ عنبربار گردی از بهار حسن اوست

خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست

گل که از شبنم گذارد هر سحر عینک به چشم

در کمین مصحف خطّ غبار حسن اوست

از تماشای خط او چشم روشن می شود

سرمۀ چشم تماشایی غبار حسن اوست

آفتابی کز شفق رخسار در خون شسته است

داغ ناخن خورده ای از لاله زار حسن اوست

شب که هر تارش به آشوب دگر آبستن است

سایۀ زلف پریشان روزگار حسن اوست

صبح این خمیازه ها بر ساغر او می کشد

لرزۀ خورشید تابان از خمار حسن اوست

غنچه را فکر دهان او بهم پیچیده است

سینۀ گل چاک چاک از خار خار حسن اوست

دل که از شوخی جهانی را به تنگ آورده است

غنچۀ پژمرده ای از شاخسار حسن اوست

خاک راه اوست با آن لنگر تمکین زمین

آسمان با این تجمّل پرده دار حسن اوست

گر چه حسن او نگنجد در زمین و آسمان

دیدۀ هر ذرّه ای آیینه دار حسن اوست

سرو و گل را پردۀ عشق نهانی کرده اند

شور مرغان چمن از نوبهار حسن اوست

از بهار آفرینش آنچه می آید به کار

روزگار عشق ما و روزگار حسن اوست

یک نگاه آشنا هرگز ز چشم او ندید

گر چه صائب مدّتی شد در دیار حسن اوست

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها