صائب تبریزی- غزل شماره 101
ریخت چون دندان، شود افزون غم نان خلق را
سدّ راه شکوۀ روزی است دندان خلق را
در جوانی گرچه فارغ از غم نان نیستند
گردد از قدّ دوتا این غم دو چندان خلق را
آنچنان کز آب تلخ افزون شود لب تشنگی
دستگاه حرص افزاید ز سامان خلق را
می رسد در خانۀ در بسته روزی چون اجل
حرص دارد این چنین خاطر پریشان خلق را
قسمت حق سدّ راه شکوۀ مردم نشد
چون کند راضی کسی از خود به احسان خلق را؟
می ربایند از دهان مور صائب دانه را
گر بود زیر نگین ملک سلیمان خلق را