اشعار سیروس اسدی

شعر نخست : 

دل من عشق و یا وسوسه را می فهمد

گرچه طفل است ولی حادثه را می فهمد

طفلِ از مکتب و از درس گریزان، اما

عاشقی های درِ مدرسه را می فهمد

گرچه عمری است به خنگی زده خود را، اما

جبر چشمان تو و هندسه را می فهمد

فرق جانی که چنین سوخته از آتش عشق

با لب و دست پر از آبسه را می فهمد

تن تو تُنگ بلورین و دلم مست هوس

چه کسی وسوسه ی لامسه ی را می فهمد

 


شعر دوم : 

 

شکسته گرچه تصویرم میان قاب دستانت

غزلخوانی ز جان سیرم میان قاب دستانت

جوانی را گرفتی ای بهار آرزو ! حالا

خزانی خسته و پیرم میان قاب دستانت

اگر خواهی بریزی خون من تأخیر جایز نیست

که من تسلیم شمشیرم میان قاب دستانت

من و باران و چشمانت، همین از عشق کافی نیست؟

که می گوید که دلگیرم میان قاب دستانت؟

مرا از من بگیر امّا خودت را نه، که میدانی

نباشی بی تو می میرم میان قاب دستانت


 واژگان کلیدی: اشعار،نمونه شعرشاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،سيروس اسدي.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهسا
میهمان
مهسا
فروردین 1, 1399 12:50 ق.ظ

خداییش قشنگ بود.افسوس خیلی از شاعران خوب ما ناشناخته موندن 🙁