شعرهای کوتاه بهار منصوری

 

این دیوارها

که انگار برج زهر مار

جز صدای چکش همسایه

چیزی نمی گویند

بیا و از روی چشم و هم چشمی

میخی بکوب

به سکوت سفید حنجره ام

*****

تاریخ را بخوان !

کم نبودند ظالمان،

یا راه را بسته اند یا آب را

و تو سنگدل تر از همه

چشمهایت را بر من می بندی… .

*****

دیگر پاک نمی شوند
نه لکه ی چای از روی  رومیزی
و نه خاطره ی انگشتهای تو از خاطر من
یک فنجان چای خورده ای

و دیگر هیچ چیز مثل گذشته نیست … .

*****

من،

یک جناس ناقص ام ،

تو مراعات بی نظیر … .


واژگان کلیدی: اشعار بهار منصوری،نمونه شعر بهار منصوری،شاعر بهار منصوری،شعرهای بهار منصوری،شعری از بهار منصوری،یک شعر از بهار منصوی،هایکو بهار منصوری،شعر کوتاه بهار منصوری،شعر نو بهار منصوری.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها