این دیوارها
که انگار برج زهر مار
جز صدای چکش همسایه
چیزی نمی گویند
بیا و از روی چشم و هم چشمی
میخی بکوب
به سکوت سفید حنجره ام
*****
تاریخ را بخوان !
کم نبودند ظالمان،
یا راه را بسته اند یا آب را
و تو سنگدل تر از همه
چشمهایت را بر من می بندی… .
*****
دیگر پاک نمی شوند
نه لکه ی چای از روی رومیزی
و نه خاطره ی انگشتهای تو از خاطر من
یک فنجان چای خورده ای
و دیگر هیچ چیز مثل گذشته نیست … .
*****
من،
یک جناس ناقص ام ،
تو مراعات بی نظیر … .
واژگان کلیدی: اشعار بهار منصوری،نمونه شعر بهار منصوری،شاعر بهار منصوری،شعرهای بهار منصوری،شعری از بهار منصوری،یک شعر از بهار منصوی،هایکو بهار منصوری،شعر کوتاه بهار منصوری،شعر نو بهار منصوری.