سهراب سپهری – مجموعه آوار آفتاب
شماره 8
ای نزدیک
در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
و اینک شاخه ی نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است
درخشش میوه ! درخشان تر
وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش رابه پایم ریخت
و من، شاخه ی نزدیک
از آب گذشتم، از سایه به در رفتم
رفتم غرورم را بر ستیغ عقاب – آشیان شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
خم شو شاخه ی نزدیک !