شعری از سعید شیروانی

هوا غمگین و طوفانیست ، بارانی نمی آید

قدم هایم به اندام خیابانی نمی آید

تنم میلرزد و آیینه در تصویر میلرزد

چرا آرامش ساعات بُحرانی نمی آید؟

دلم میخواست پر باشد جهان خالی ام از تو

ولی افسوس پر بودن به لیوانی نمی آید

نمک بر زخم هایم زد ، چه زنجیری به پایم زد

برای بردنم حتی نگهبانی نمی آید

همیشه چشم در راهم بیایی از سفر اما

کسی دیگر به جز فکرت به مهمانی نمی آید

شبیه آخرین کبریت بعد از آخرین سیگار

که میسوزد ولی انگار پایانی نمی آید

هوا دم دارد و محتاج بارانم هنوز اما

قدم هایم به اندام خیابانی نمی آید


واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،سعيد شيرواني.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها