زنده بی دوست خفته در وطنی

سعدی-غزل شماره 645

 

زنده بی دوست خفته در وطنی

مثل مرده‌ایست در کفنی

عیش را بی تو عیش نتوان گفت

چه بود بی وجود روح تنی

تا صبا می‌رود به بستان‌ها

چون تو سروی نیافت در چمنی

و آفتابی خلاف امکان است

که برآید ز جیب پیرهنی

وآن شکن برشکن قبائل زلف

که بلاییست زیر هر شکنی

بر سر کوی عشق بازاریست

که نیارد هزار جان ثمنی

جای آن است اگر ببخشایی

که نبینی فقیرتر ز منی

هفت کشور نمی‌کنند امروز

بی مقالات سعدی انجمنی

از دو بیرون نه یا دلت سنگیست

یا به گوشت نمی‌رسد سخنی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها