تو خون خلق بریزی و روی درتابی

سعدی-غزل شماره 555

 

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافات این گنه یابی

تصد عنی فی الجور و النوی لکن

الیک قلبی یا غایة المنی صابِ

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

تو از غرور جوانی همیشه در خوابی

الی العداة وصلتم و تصحبونهمو

و فی وداد کمو قد هجرت احبابی

نه هر که صاحب حسن است جور پیشه کند

تو را چه شد که خود اندر کمین اصحابی

احبتی امرونی بترک ذکراه

لقد اطعت ولکن حبه آبٍ

غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت

همی گواهی بر من دهد به کذابی

مرا تو بر سر آتش نشانده‌ای عجب آنک

منم در آتش و از حال من تو در تابی

من از تو سیر نگردم که صاحب استسقا

نه ممکن است که هرگز رسد به سیرابی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها