سعدی-غزل شماره 523
ای روی تو راحت دل من
چشم تو چراغ منزل من
آبیست محبت تو گویی
کآمیختهاند با گل من
شادم به تو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من
با تو همه برگها مهیاست
بی تو همه هیچ حاصل من
گویی که نشستهای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من
گفتم که مگر نهان بماند
آنچ از غم توست بر دل من
بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حیات باطل من
هر جا که حکایتی و جمعی
هنگامه توست و محفل من
گر تیغ زند به دست سیمین
تا خون چکد از مفاصل من
کس را به قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من