سعدی-غزل شماره 470
منم یا رب در این دولت که روی یار میبینم
فراز سرو سیمینش گلی بر بار میبینم
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من
که بر هر شعبهای مرغی شکرگفتار میبینم
مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت
می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا به خوابم یا جمال یار میبینم
زمین بوسیدهام بسیار و خدمت کرده تا اکنون
لب معشوق میبوسم رخ دلدار میبینم
چه طاعت کردهام گویی که این پاداش مییابم
چه فرمان بردهام گویی که این مقدار میبینم
تویی یارا که خواب آلود بر من تاختن کردی
منم یا رب که بخت خود چنین بیدار میبینم
چو خلوت با میان آمد نخواهم شمع کاشانه
تمنای بهشتم نیست چون دیدار میبینم
کدام آلاله میبویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار میبینم
ز گردون نعره میآید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی را ز روی دوست برخوردار میبینم