به حسن دلبر من هیچ در نمی‌باید

سعدی-غزل شماره 306

 

به حسن دلبر من هیچ در نمی‌باید

جز این دقیقه که با دوستان نمی‌پاید

حلاوتیست لب لعل آبدارش را

که در حدیث نیاید چو در حدیث آید

ز چشم غمزده خون می‌رود به حسرت آن

که او به گوشه چشم التفات فرماید

بیا که دم به دمت یاد می‌رود هر چند

که یاد آب به جز تشنگی نیفزاید

امیدوار تو جمعی که روی بنمایی

اگر چه فتنه نشاید که روی بنماید

نخست خونم اگر می‌روی به قتل بریز

که گر نریزی از دیده‌ام بپالاید

به انتظار تو آبی که می‌رود از چشم

به آب چشم نماند که چشمه می‌زاید

کنند هر کسی از حضرتت تمنایی

خلاف همت من کز توام تو می‌باید

شکر به دست ترش روی خادمم مفرست

و گر به دست خودم زهر می‌دهی شاید

تو همچو کعبه عزیز اوفتاده‌ای در اصل

که هر که وصل تو خواهد جهان بپیماید

من آن قیاس نکردم که زور بازوی عشق

عنان عقل ز دست حکیم برباید

نگفتمت که به ترکان نظر مکن سعدی

چو ترک ترک نگفتی تحملت باید

در سرای در این شهر اگر کسی خواهد

که روی خوب نبیند به گل برانداید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها